بوق

اونقدر بوق نزده بودم که وقتی امروز یه دوچرخه سوار داشت وسط خیابون چپ و راست میرفت، تا اومدم بوق رو پیدا کنم و بوق بزنم واسش دیگه ازش رد شده بودم!

تهران که بودم، بوق در حد ترمز اهمیت داشت. اگه بیشتر استفاده نمیشد، کمتر هم نبود!

پرفسور!

هرچند وقتی که ایران بودم به دلیل درس هایی که حل تمرین بودم در دانشگاه بارها به عنوان استاد خطاب شده بودم . اما امروز که سر کلاس حل تمرین مدارات دیجیتال یکی از دانشجوها پرفسور خطابم کرد. فکر نمیکنم تونسته باشم لبخند حاکی از رضایتم رو پنهان کرده باشم.

ما که عنوان خاصی نداریم اما خداییش مزه میده!

پ.ن. الآن که فکر کردم دیدم تو ایران اگه بودم مهندس واسه خودش عنوان حساب میشد اما اینجا مهندس کلاس که نداره هیچی تازه ضایع هم هست!