یک بیست مفتکی

خبر فوت دکتر رفیعی بهانه ای شد که یکی از شیرین ترین 20 های دوره کارشناسی ام رو اینجا بنویسم.

درس ادبیات رو تو ترم اول آخرای روز با دکتر رفیعی داشتیم. وقتی کلاس تموم میشد دیگه شب بود و دانشگاه هم تقریبا خالی بود. یه شب بعد از کلاس ادبیات که تو ساختمان ابن سینا برگزار میشد به سمت در اصلی دانشگاه در حال قدم زدن بودم و با خودم یکی از شعر های افتخاری رو می خوندم. وسطای راه صدای پایی پشت سرم شنیدم اما اهمیت ندادم و به شعر خوندن ادامه دادم.

از در دانشگاه که خارج شدم دکتر رفیعی اومد کنارم و اسمم رو پرسید. بعد هم سوار تاکسی شد و رفت. از اون به بعد موقع جضور غیاب وقتی اسمم رو میخوند فرق رو احساس میکردم. وفتی امتخان پایان ترم رو دادم یکی - دوتا تا از سوال ها رو جواب نداده بودم و یادمه اگه همه رو درست نوشته بودم باید 18 میشدم. اما وقتی نمره نهایی تو کارنامه اومد شده بودم بیست!

خدا بیامرزتش آدم با نمک و مهربونی بود.

چرا نباید برای بچه ها موبایل خرید؟