چند وقتی هست که دارم دوباره فوتبال بازی میکنم. گروهی که باهاشون بازی میکنم از ملیت های مختلف هستند و شغل های مختلفی هم دارند. خالد از افغانستان هست و 40 سالی سن داره.  فارسی دری رو خیلی خوب صحبت میکنه با اینکه اصلا افغانستان نبوده. لغت "سن کلان" به معنی پیر مرد رو چند روز پیش ازش یاد گرفتم .(یادم نیست گفت کلان سن یا سن کلان!)

ازش پرسیدم: شغلت چیه؟

گفت: رستوران دارم.

-رستوران افغانی؟ (تو دلم گفتم آخ جون یه کباب فروشی جدید)

-نه پیتزا فروشی.

-چرا رستوران افغانی نزدی؟

-واسه اینکه مشتری نداره! غیر از ایرانی ها و افغانی ها کس دیگه ای نمیاد برای خرید!

-چرا اینجوری فکر میکنی؟

-چون ما رو دوست ندارند! ما ها براشون خشن هستیم! خطرناکیم. من 20 ساله که تو کار رستوران داری هستم. الان پیتزا فروشی دارم که غذای ایتالیایی است. اما همینکه میدونن من صاحب مغازه هستم، به مغازه من میگن پیتزای مدیترانه ای! هر وقت تو اخبار خبر بد میاد در مورد ماها! فروش مغازه هم افت میکنه. برای همین می دونم رستوان افغانی فروش خوبی نداره. یک دوستی داشتم که پدر کلانش (یعنی پدر بزرگ) تو جنگ کره بود. هنوز هم به آسیایی ها اعتماد نداره و غذای اون ها رو نمی خوره.