استاد عزیز من - راننده
البته ب.ام.و هم ماشین خوشدستی هستا!
البته ب.ام.و هم ماشین خوشدستی هستا!
امسال برای اولین بار 3 نفر نسبت به نمرشون شکایت کردند و امروز اومدند که برگه ها رو باز بینی کنیم. یکی هندی، یکی چینی و دیگری یک اروپایی از کشورهای غیر انگلیسی زبان بود. بعد از بازبینی برگه ها هر 3 باز هم رفوزه شدند.
بعد از رفتن دانشجوها متوجه موضوعی شدم. در شریف که بودم وقتی دانشجویی نمیتونست درس رو پاس کنه خیلی ناراحت میشدم و سعی میکردم اگه شده طرف رو پاس کنم. اما امروز هیچ حس خاصی نداشتم!
شنبه تا ۱۲ ظهر ۱۰ بار موبایل و ایمیل رو چک کردم که کی خبر میده! اما خبری نشد و ما هم رفتیم دنبال کار رو زندگی...
ساعت ۳ اومدم دیدم اُه اُه ۲ بار تماس گرفته و یه بار هم پیغام داده که ساعت ۱:۴۵ فلان کافی شاپ با یارو ملاقات کنم. کلی اعصاب خوردی که اه من چرا گیجم و چرا بی خیالم و چرا موبایل رو با خودم نبرده بودم و ... و سعی کردم یه پیغام مودبانه بدم و ...
بعد ۲ ساعت پیغام داد که فردا عصر هم رو ببینیم. حالا من دارم بال بال میزنم که با چه رویی به استاد بگم نه نمیام و می خوام برم ولنتاین از ۳ هفته پیش برنامه ریختم از یه طرف دیگه روم نمیشه. این بابا قراره سالی چند ده هزار دلار خرج ما بکنه چجوری بگم نمیام! شاکی نشه!؟
خلاصه پیغام مودبانه ای دادم که جلسه رو یه جوری بذاریم تا ۴ تموم بشه من خیلی ممنون میشم.
خبری نشد تا یکشنبه و منم مثل سیر و سرکه می جوشیدم که نکنه دم رفتن زنگ بزنه بگه بیاجلسه! تو این افکار بودم که یهو پیغام اومد که استاد چینیه قبل از ۴ نمیتونه جلسه بذاره.
آقا دنیا دور سرم میچرخید که همه برنامه های رومانتیکم داره بهم میریزه و مگه آدم سالی چند تا ولنتاین داره! با خودم فکر کردم و به خودم گفتم اگه از الآن بخوام بذارم کار بیاد اینجوری زندگی من رو تحت تاثیر قرار بده ۱۰ سال دیگه که واویلاست!موبایل رو برداشتم و به استاد پیغام دادم که: داداش من امروز ولنتاینه مثلا لامثب! من ۳ هفته است دارم برنامه ریزی میکنم که سورپرایز کنم! تو که داری تر میزنی توش!
خداییش آدم خوبیه! زنگ زد به من و تله کنفرانس کردیم ۳ نفره از ساعت ۲ تا ۳ و جلسه انجام شد. اون به کارش رسید و ما هم به عشقمون رسیدیم !
این نقاشی رو هم با کادویی که در این روز گرفتم کشیدم.
امیدوارم نقاشیم مثل وبلاگ نویسیم باقی نمونه و بهتر بشه!
پ.ن. آخر جلسه (ساعت ۳!) گفت من دیگه برم به پسرم ناهار بدم که گشنشه!
با استاد صحبت میکردیم و سر موضوعی با هم اختلاف داشتیم. من میگفتم حرف من درسته و همهٔ مقالهها دارن از این موضوعی استفاده میکنن اونم میگفت من هنوز قانع نشدم. فلان ادعا لزوماً درست نیست.
یهو تکیه داد به صندلیش و یه کم رفت عقب نشست. دستشو جمع کرد توی سینش و تیریپ موعظه گرفت و گفت:
علی، در دنیای آکادمی معمولاً فرضهای زیادی میکنن که لزوماً درست نیستند. منم تا وقتی وارد صنعت نشده بودم همین اشتباه رو میکردم اما الان میخوام مطمئن بشم که فرض اولیهٔ ما صحیح هست.
معمولاً یه مقالههایی هست که همه به اون اشاره میکنند و بر اساس اون مقاله مینویسند و پژوهش میکنند. اما از کجا معلوم که اون مقالهی " god یا الله" درست باشه.
من یه چند لحظه میخ شدم وقتی لغت الله رو از دهان استادم شنیدم! اونم با لهجه هندی - انگلیسی !!
تازه وسط جلسه خانم بچه ها زنگ زدن بهش که قرار روز تعطیلی ناهار رو دور هم بخوریم. کجایی بابا!
اینم مملکته اینا دارن!
همراه با استاد عزیز من به در آسانسور رسیدیم و من هم طبق عادت هی تعارف که شما اول برید تو. وقتی توصیح دام که این فرهنگ ایرانی هست که بزرگتر بره تو گفت فرهنگ هندی هم همینطوره اما از وفتی اومده آمریکا اینجوری شدم چون اینجا میگن داری از موقعیتت سوء استفاده میکنی!