ریسمان سیاه و سفید هندی
کسی که یک بار دهانش رو با شیر داغ بسوزونه، موقع خوردن میلک شیک هم شیرش رو فوت میکنه.
انگیزه
خانم دکتر زارعی
یعنی الان که سارای عزیزم داره دفاع میکنه و من هنوز تو دکتری گیر کردم اینو به کسایی که می خوان دکتری بگیرن بگم:
کار هر بز نیست خرمن کوفتن!
سالگرد
صبج روز ازدواجمان برای مسابقات علمی مدارس سندیگو داوطلب شده بودیم و سریع بعد از اعلام نتایج خودمان را آماده کردیم.
دسته گل عروسی که برایت گرفتم را هیچ گاه از یاد نخواهیم برد نه برای اینکه دسته گل عروسیمان بود بلکه بخاطر اشتباه به یاد ماندنی من.
همیشه عاشقانه عاشقت میمانم همسر عزیز و مهربانم.
از این بیت خوشم میاد
everybody dies but not everybody lives
در طول روز صد بار این بیت از ذهنم میگذره!
نژاد پرستی
امسال برای اولین بار 3 نفر نسبت به نمرشون شکایت کردند و امروز اومدند که برگه ها رو باز بینی کنیم. یکی هندی، یکی چینی و دیگری یک اروپایی از کشورهای غیر انگلیسی زبان بود. بعد از بازبینی برگه ها هر 3 باز هم رفوزه شدند.
بعد از رفتن دانشجوها متوجه موضوعی شدم. در شریف که بودم وقتی دانشجویی نمیتونست درس رو پاس کنه خیلی ناراحت میشدم و سعی میکردم اگه شده طرف رو پاس کنم. اما امروز هیچ حس خاصی نداشتم!
نصیحت دلسوزانه
بعد یکم فکر میکنم سعی میکنم زندگی آدم های دور رو بر رو ببینم و مقایسه کنم. آخرش به این نتیجه میرسم که چرا مردم رو پی نخود سیاه بفرستم. من چون بهترین همسر دنیا رو دارم اینقده شنگولم و فکر نکنم کسی دیگه بتونه اینقدر خوشحال باشه از زندگیش. بعد بیخیال نوشتن این پست میشم/
پ.ن: پاشم برم اسپند دود کنم تا بترکه چشم حسود و بخیل تنگ نظر و نظرشون دور باشه از سارای عزیزم.![]()
فلسفه روزه!
Doctoral Candidate
۳ نفری داشتیم صحبت میکردیم که دکتر سالامون وارد شد و بعد از چند دقیقه دکتر روهار. دیگه جلسه داشت شروع میشد. در حالی که با دو داور تاز وارد شده خوش و بش میکردیم تصویر دکتر مارتلی و دکتر پرکس هم روی نمایشگر ها نمایان شدند. آنها هم آمده بودند و با ورود دو داور نهایی جلسه شروع شد.
من از اضطراب دل تو دلم نبود اما سارای عزیزم مثل همیشه آرام و متین ارائه اش رو شروع کرد. خیلی نرم و آرام ادامه داد. تمام صفحات اسلاید ها را با دقت پشت سر گذاشت. باورم نمیشد اینقدر خوب ارائه در حال پیشرفت هست. چند سوالی در میان ارائه پرسیده شد که نگران بودم نکنه جواب اون ها سخت باشه اما همسر گلم خیلی دقیق آنها رو جواب داد و من هم در دلم باز به داشتن چنین همسری افتخار کردم.
ارائه تمام شده بود و موقع سوال و جواب ها بود. دکتر سالامون رو به من کرد و گفت قسمت پرسش و پاسخ ۲ بخش داره بخش عمومی و بخش داوران اگه سوالی دارید لطفا بپرسید. دکتر روهار هم به شوخی گفت من اگه جای تو بودم سوالی نمی پرسیدم. منم جواب دادم من همه سوال هام رو تو خونه پرسیدم الآن دیگه سوالی ندارم.
از ما خواستند که جلسه رو ترک کتیم و سوال جواب ها شروع شد. بیرون جلسه با محمد ایستاده بودیم و در مورد کاندیدا شدن (کندیدیسی) صحبت میکردیم که محمد گفت: من فکر می کنم قانون عوض شده و قبل از اینکه کاندیدا دکتری بشی یه امتحان دیگه هم هست. یعنی بعد از این باید یه امتحان دیگه هم بدی! حسابی خشکم زد!
جلسه پرسش و پاسخ تمام شده بود و سارای عزیزم از جلسه بیرون اومد. خوب پیش رفته بود اما از دکتر پرکس کمی میترسید. منتظر شدیم تا داورها مشورت نهایی را انجام بدهند و بعد دکتر روهار در را باز کرد و وارد جلسه شدیم. دکتر پرکس از ویدئو کتفرانس اولین کسی بود که تبریک گفت. دکتر سالامون هم گفت سارا من معذرت میخوام. من نمیدونستم که قانون عوض شده و تو باید یک امتحان دیگه هم برای کاندیدا شدن بدی اما نتایج امتحانت آنقدر خوب بود که داورها پذیرفتند که تو رو برای هر دو مرحله قبول کنند.
بعد از جلسه همگی به رستوران دانشگاه رفتیم و دکتر سالامون استاد راهنمای همسرم ما رو برای ناهار مهمان کردند. مرامی ما خیلی چونه زدیم که ما مهمون کنیم اما نذاشت. حتی گفتیم تو فرهنگ ایرانی کسی که دفاع رو میبره مهمون میکنه نه استادش اونم گفت اینجا ایران نیست! موقع ناهار خوردن یه صوتی کوچولو هم دادیم و از دهنمون در رفت که روز قبل از امتحان به این مهمی ما رفتیم قواصی! استاد نگاه چپ چپی کرد اما با این نتیجه خوب همسر گل من نتونست حرفی بزنه.
پ.ن. چیزی که خیلی من رو متعجب کرد این بود که بعضی از استادها با شلوارک وارد شدند و یه تیپ خیلی معمولی داشتند البته از معمولی هم کمتر. من اگه دکتر روهار رو بیرون میدیدم میگفتم این کارگر ساختمون هست!
هلو، گیلاس و فلفل
اون موقع ها وقتی بابام این حرف رو بهم میزد تصویر یک بچه آفریقایی با دست های استخوانی و شکم ورم کرده در ذهنم میآمد و تصویر آدم فقیر که حتی میوه رو ندیده باشه برام چنین شخصیتی بود. اوم موقع هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردن که من ممکنه یه زمانی برم آمریکا. یا فکرش رو هم نمی کردم که من ممکنه دانشجوی دکتری بشم. اما چیزی که تا همین دیروز هم فکرشو نمیکردم این بود که تو دانشگاه کالبفرنیا، دانشجوی کارشناسی ارشدی ببینم که درحالی که داره با نرم افزار های چند میلیون تومانی کار میکنه توی عمرش فقط اسم هلو رو شنیده باشه یا گیلاس در تمام عمرش ندیده باشه.
دیروز با همسرم رفتیم دانشگاه تا هم روی کارهامون کار کنیم و هم من با هم گروهیم روی پروژه درسم کار کنم.
توی راه رفتیم یه مغازه میوه فروشی و مقداری شلیل و هلو و گیلاس هم گرفتیم که موقع درس خوندن چیزی هم بخوریم.
وقتی رفتم 3 تا شلیل شستم که بخوریم این رفیق ما گفت: این چیه؟ در لحظه اول اسم شلیل به انگلیسی یادم رفته بود و بهش گفتم این چه چیزی شبیه هلو هست. فقط پرز نداره. همینجوری داشت نگاش میکرد و نخورد تا وقتی که من شروع کردم به خوردن. فکر میکنم نمیدونست این میوه از کلاس میوه هایی مثل موز و نارنگی و پرتقال هست که باید پوستش رو کند و توش رو خورد یا از دسته سیب و گلابی است که میشه از همون اول گازش زد. برای همین صبر کرد ببینه من چجوری میخورمش بعد خوردش.
بعد بهم گفت: من اسم هلو رو زیاد شنیدم اما تا خالا ندیدمش. یعنی این برادر ما حتی نمی دونست هلو چه شکلیه و چجوری میخورنش! منم همونجا یه هلو بهش دادم تا ببینه فرقش با شلیل چیه.
آخر سر موقعی که داشتیم میرفتیم بیرون، کیسه گیلاس ها رو آوردیم جلو که یه چندتایی هم گیلاس بهش بدیم قبل رفتن چون اون موقع وقت نشد که گیلاس هم بخوریم.
با چشمایی که داشت از حدقه در میومد به گیلاس ها نگاه کرد و گفت این چیه؟ بهش گفتم مگه شما تو هند گیلاس ندارید؟ در جواب گفت: اه گیلاسه؟ چرا ما 20 مدل گیلاس تو هند داریم واسه همین هم پرسیدم. مشخص بود که گیلاس هم تاحالا ندیده بود اما دیگه خجالت میکشید بگه من گیلاس هم تاحالا ندیدم.
از دیروز تاحالا همش یاد این موضوع میافتم. یاد این میافتم که واسه اینکه فقیر باشی لازم نیست تو آفریقا باشی. ممکنه تو آمریکا باشی در حال تحصیل مقطع کارشناسی ارشد تو یکی از گرون ترین دانشگاههای دنیا. کامپیوتر وایو سونی داشته باشی با جدید ترین پروسسور اینتل و ویندوز 7 . کاغذ دیواری کامپیوترت بی ام دبلیو آخرین مدل باشه. اما هنوز گیلاس و هلو رو ندیده باشی. حتی عکسش رو!
لبخند زندگی
یکی از همکاران ما هر روز نزدیک ساعت 11 زنگ میزد خونشون و خیلی آروم آروم با خانومش حرف میزد. اونموقع خیلی برام عجیب بود که این برادر ما چه زود دلش تنگ میشه!
هر روز که میام دانشگاه از لحظه ای که ماشین رو پارک میکنم موبایل رو در میارم و پیغام رسانی رو شروع میکنم که من صحیح و سالم رسیدم عزیزم تو هم رسیدی بهم خبر بده. تا ظهر غیر از کلی پیغامک بازی و چند باری تلفن، ایمیل ها و ای-کارت های عشقولاته هم برای هم میفرستیم و تا عصر که برگردیم خونه کلی دلتنگ شدیم.
امروز که داشتم با استادم حرف میزدم و با هم قرار گذاشتیم که بریم قهوه خونه (کافی شاپ) استارباکس که از 6:45 تا 8 شب جلسه داشته باشیم. تنها چیزی که از ذهنم رد میشد این بود که تو این دو ساعت دیرتر دیدن سارای عزیزم ، چجوری دلتنگیشو تحمل کنم. همون موقع یاد آقای شرکت استادمون افتادم و نا خودآگاه لبخندی از رضایت روی لبانم نقش بست.
پ.ن. زندگی میتونه اونقدر شیرین بشه که شما اصلا حتی تصورش رو هم نمیتونید بکنید. اون موقع که مجرد بودم هیچ وقت حتی تصورش رو هم نمیتونستم بکنم که کیفیت زندگی آدم میتونه اینقدر بالا بره.
بهترین لحظه زندگی ...
در زندگی همه لحظه های شاد کم و بیش هست و من دیروز شادترین لحظه زندگیم رو تجربه کردم.
حتما با دیدن عکس بالا و یاد آوردی به پست استاد عزیز من و ولنتاین شما هم حدس زدین که اون شادترین لحظه زندگی کی بوده و چجوری به وجود اومده.
بله دیروز رسما به جمع متأهلین پیوستم. جشن عروسی هم انشالله تابستان در ایران خواهد بود.
این خانم خوشگل و نازی که در تصویر* بالا میبینید همسر من سارا خانم زارعی هستند. سارای عزیزم هم مثل من دانشجوی دوره دکتری است که در رشته ریاضیات کاربردی گرایش علوم محاسباتی (Applied Math - Computational Science) در دانشگاه ایالتی سندیگو تحصیل میکنه و دوره کارشناسی رو نیز در همین رشته ریاضیات کاربردی از دانشگاه کالیفرنیا سندیگو به اتمام رسونده.
از لحظه آشنایی من با سارای عزیزم تا همین الان ایشون تاثیر گذار ترین فرد در زندگیم بوده. از اونجایی که این تاثیرات شادمانه ترین و احساسی ترین و عمیقترین اثرات را در روحیه و زندگی من گذاشتند تصمیم گرفتم که تداوم این تاثیر گذاری رو تضمین کنم.
مسیر زندگی گاهی آنقدر پیچیده است که وقتی به عقب نگاه میکنی در حیرت میمانی که چگونه این مسیر طی شد. اولین باری که با سارا صحبت میکردم و نظرم و رو در مورد زندگی و عشق با اون در میان میگذاشتم هیچ وقت فکر نمیکردم که این دوست صمیمی؛ تبلور عشق و زندگی در آینده من شود.
جایی خوانده بودم که بهترین همسر کسی است که اگر همسر تو نبود صمیمی ترین دوست تو می بود و من معنی این جمله را با تمام وجود درک میکنم.
خدا رو شاکرم که مسیر زندگی من رو طوری قرار داد تا با سارای عزیزم آشنا شوم و تمام تجربیات و خاطرات سال گذشته رو با او داشته باشم تا بفهمم که صحیح ترین و بهترین انتخاب زندگی ام را کرده ام.
امیدوارم که بقیه دوستان هم به فرد مناسب و مراد دلشون در زندگیشون برسند و برای ما هم دعا کنند.
التماس دعا.
*به علت جلوگیری از چشم خوردن عروس خوشگلم عکس ها رو بعد از چند روز برداشتم.
دل و جگر و پسرک!
امیدوارم خودشناس هم بشوم. قدر شناس بیشتر!
استاد عزیز من و ولنتاین
شنبه تا ۱۲ ظهر ۱۰ بار موبایل و ایمیل رو چک کردم که کی خبر میده! اما خبری نشد و ما هم رفتیم دنبال کار رو زندگی...
ساعت ۳ اومدم دیدم اُه اُه ۲ بار تماس گرفته و یه بار هم پیغام داده که ساعت ۱:۴۵ فلان کافی شاپ با یارو ملاقات کنم. کلی اعصاب خوردی که اه من چرا گیجم و چرا بی خیالم و چرا موبایل رو با خودم نبرده بودم و ... و سعی کردم یه پیغام مودبانه بدم و ...
بعد ۲ ساعت پیغام داد که فردا عصر هم رو ببینیم. حالا من دارم بال بال میزنم که با چه رویی به استاد بگم نه نمیام و می خوام برم ولنتاین از ۳ هفته پیش برنامه ریختم از یه طرف دیگه روم نمیشه. این بابا قراره سالی چند ده هزار دلار خرج ما بکنه چجوری بگم نمیام! شاکی نشه!؟
خلاصه پیغام مودبانه ای دادم که جلسه رو یه جوری بذاریم تا ۴ تموم بشه من خیلی ممنون میشم.
خبری نشد تا یکشنبه و منم مثل سیر و سرکه می جوشیدم که نکنه دم رفتن زنگ بزنه بگه بیاجلسه! تو این افکار بودم که یهو پیغام اومد که استاد چینیه قبل از ۴ نمیتونه جلسه بذاره.
آقا دنیا دور سرم میچرخید که همه برنامه های رومانتیکم داره بهم میریزه و مگه آدم سالی چند تا ولنتاین داره! با خودم فکر کردم و به خودم گفتم اگه از الآن بخوام بذارم کار بیاد اینجوری زندگی من رو تحت تاثیر قرار بده ۱۰ سال دیگه که واویلاست!موبایل رو برداشتم و به استاد پیغام دادم که: داداش من امروز ولنتاینه مثلا لامثب! من ۳ هفته است دارم برنامه ریزی میکنم که سورپرایز کنم! تو که داری تر میزنی توش!
خداییش آدم خوبیه! زنگ زد به من و تله کنفرانس کردیم ۳ نفره از ساعت ۲ تا ۳ و جلسه انجام شد. اون به کارش رسید و ما هم به عشقمون رسیدیم !
این نقاشی رو هم با کادویی که در این روز گرفتم کشیدم.
امیدوارم نقاشیم مثل وبلاگ نویسیم باقی نمونه و بهتر بشه!
پ.ن. آخر جلسه (ساعت ۳!) گفت من دیگه برم به پسرم ناهار بدم که گشنشه!
یه آدم معمولی
توی مسیری که من تا دانشگاه میان، یه قسمتی از راه به صورت L شکل هست که معمولاً در کنج مسیر یه ماشین آتش نشانی پارک میکنه. این عکس از گوگل مپ اون مکان رو نشون میده.
دیروز که داشتم میومدم بازم دیدم که یه ماشین آتش نشانی اونجا پارک کرده و دیدم یه آتش نشان هم داره قدم زنان از بغل ماشین رد میشه و میره به سمت چمنهای پیادرو کنار ماشین.
توی همون چند لحظه کلی فکر از ذهنم گذشت. با خودم فکر کردم که: آره این الان داره میره روی چمنها دراز بکشه و چرت بزنه. بابا اینا چه کار گلابی دارن. از صبح تا شب اینجا ماشینشون پارک تکون هم نمیخورن این بغل هم میرن چرت میزنن و خلاصه کلی از این بدو بیراه گفتنها و تلخ مزاجی ها.
توی همین چند ثانیه که این فکرها رو میکردم رسیدم به سر پیچ و دور زدم و اون موقع بود که میتونستم از توی آینه ماشین دقیقا ببینم مرده داره چی کار میکنه.
دیدم داره توی چمنها شنا میره. از خودم شرمند شدم که فکر کردم الان
میره اونجا چرت میزنه و اینکه چقدر راحت آدم میتونه تصویر سازی کنه و حتا
شغلی رو که توش جون آدمها به خطر میافته رو از کار خودم که توی آفیس
نشستن و پشت کیبورد تایپ کردن هست پایین تر بدونم.
سبز علوی یا اموی
چند وقت پیش یکی از دوستان عزیزم که داشت کتاب ۷ عادت مردم بسیار موثر رو میخوند این تست رو به من نشون داد و روی من انجام داد.
در متن کتاب داستانی آمده در مورد این تست: این تست در کلاس بیزینس ( Business ) دانشگاه هاروارد انجام میشده به طوری که دو عکس اول روی کارتهایی چاپ میشده و به نیمی از کلاس کارت های زن جوان و به نیمه دیگر کارت های زن مسن نمایش داده میشده. بعد تصویر پایانی در کلاس نمایش داده میشده و از یکی از دانشجویان می خواستند که تصویر رو توصیف کند. وقتی فرد شروع به تعریف از زیبایی های زن جوان میکرده اعتراض بقیه کلاس که پیرزن رو میدیدند بلند میشد و بحث ادامه پیدا میکرد تا اینکه هر دو گروه کل واقعیت رو میفهمیدند.
در متن کتاب اشاره شده که تقریبا تمام کسانی که ابتدا عکس زن جوان را میبینند هنگامی که تصویر پایانی را میبینند٫ در آن تصویر هم زن جوان را میبینند و همین طور بالعکس.
نتیجه گیری داستان : با اینکه افراد تمام اطلاعات رو در مورد عکس نهایی در مقابلشون دارند اما پیش زمینه فکری اونها باعث میشه که برداشت های متفاوتی از تصویری که در جلوشون دارند داشته باشند.
* * *
توی این اوضاع قاراش میش ایران و این بگیر و ببندها آدم های زیادی رو دیدم که طرفدار هر دو طرف بودند چه طرفدار جنبش سبز علوی چه درمقابل جنبش سبز اموی. بعضی وقتها کلی اعصابم خورد میشد که چرا بعضی ها اینقدر بی انصاف هستند که واقعیت رو میبینند و اینطور ازش چشم میپوشونن و علیهش حرف میزنند.
با خودم فکر میکردم که خوب شاید اینها دسترسی کافی به اطلاعات ندارند و چیزهایی رو که من دیدم اینها ندیده اند. شاید هم من چیزهایی که اینها دیده اند رو ندیده ام و اشتباه برداشت میکنم. من که نمیتونستم به حجم اطلاعات این افراد اضافه کنم. پس سعی کردم کمی هم من از آن طرف بیشتر بشنوم و خواننده یکی از وبلاگهای طرف مقابل شدم.
از طرف دیگه افرادی رو میدیدم که مطئن بودم که مشکل دسترسی به اطلاعات ندارند کما اینکه در خارج از ایران زندگی میکنند و دسترسی به همه نوع منبع خبری دارند اما کماکان همان مسیر خودشون رو طی میکنند. البته که غرض ورزی و بی عدالتی در هر دو طرف وجود دارد و خیلی ها هستند که به دلایلی غیر از حقیقت طلبی دنباله رو هر کدام از این دو جریان هستند اما من مطمئن بودم که افرادی هستند که معصومانه اشتباه میکنند.
وقتی یاد مطالب این کتاب افتادم و این موضوع ایران بعد از انتخابات رو هم با خودم بررسی میکردم دیدم مسئله ای مانند این عکس ها در مورد ایران هم رخ داده است. به نظرم (هیچ مبنای اثباتی نداره) اکثریت قریب به اتفاق طرفداران هر دو طرف نه بخاطر تحلیل های موشکافانه و دقیق بلکه فقط و فقط به دلیل ۳۰ سال نگاه کردن به تصاویر مختلفی از جمهوری اسلامی چنان ذهنشون از پیش جهت دهی داده شده که زمان نگاه کردن به تصویری که در آن پر از رنگهای مختلف هست فقط سبز دلخواه خود را میبینند و اتقاقات را خیلی ساده انگارانه فقط سبز علوی یا اموی اسم میکذارند.
اینکه بتونیم نوع نگاه طرف مقابل رو درک کنیم باعث میشه که خودبخود میزان نفرت ها و دشمنی ها کم بشه و به میزان دلسوزی ها و ترحم ها اضافه بشه.
پ.ن.۱. خود من هم از این قاعده مستثنی نیستم.
پ.ن.۲. این تئوری تصویر سازی و کاستی در دیدن واقعیت رو خیلی میشه توسعه داد. نخواستم برچسب ملحد و مرتد به من بزنند!
ادامه در پست بعدی ...
۱. از بین دوعکس زیر فقط یکی رو به طور تصادفی (بدون دیدن) انتخاب کنید و روش کلیک کنید و نگاهش کنید:
۲. حالا عکس زیر رو نگاه کنید.
۳. اگر دوست داشتید در مورد مشاهداتتون در کامنت ها بنویسید. خوشحال میشم تجربیات افراد دیگه رو هم در مورد این موضوع ببینم. لطفا بگید که کدوم عکس رو دیدید و از مشاهده عکس آخر چه تجربه ای دارید.
۴. پایان
منبع دو عکس اول از کتاب هفت عادت مردم بسیار کارآرا.
صغری و کبری!
گفتم چرا؟
گفت: چون امریکا رو یه عده سفید پوست درست کردن که از مردم من استفاده کنند.
گفتم خوب الآن یکی از مردم تو رئیس جمهورشون شده.
گفت: به هر حال دوست داشتم آمریکایی نبودم. شرمندم.
پ.ن. فردا این متن میشه یه دلیل برای امپریالیست بودن آمریکا در خبرگزاری های خودی!!! شاید هم تو یه کتاب شبیه کتاب حجاب آقای مطهری بشه یکی از دلایل بد بودن خارج!
نژاد پرستی
در اولین مطلب می خوام بگم که به نظر من رفتار نژاد پرستانه هست تا انسان ها هستند. به نظر من این رفتار جزیی از حب ذات انسان است که در جهتی زیاده روی میکنه و به این رفتار منجر میشه. این یک واقعیته و باید قبولش کرد. اگه اومدید خارج! برای شما فرش قرمز پهن نکرده اند! شما خارجی هستید!
ثبت است بر جريده عالم احوال ما
پیامبر اولولعزم

تو کتاب های دینی خونده بودیم كه ۵ تا پیامبر داریم كه پیامبران جهانی
بودن. وقتی این برنامه تلویزیونی رو دیدم اولین چیزی كه به ذهنم رسید این
بود كه خدا واسه این قبیله هیچ پیغمبری نفرستاده كه لباس پوشیدن و به قولی
ستر اورت رو بهشون یاد بده!!! اگه پیامبر محلی نداشتن بلاخره پیامبر جهانی كه
داشتن!! نداشتن؟ از کشتی نوح كه پیاده شدن دیگه لباس پوشیدن رو كه
باید بلد باشن! شایدم یادشون رفته!!
این برنامه هنوز در حال پخش هست و قسمت های جدیدش هنوز بیرون نیومده.
یعنی تو سال تقریبا ۲۰۱۰ هنوز ملتی هستن كه از ابتدایی ترین آموزش ها
عقبند! اگه کسی چک کرد و دید تاریخ ساخت این برنامه واسه خیلی قدیم ها
هست لطفا به من هم بگه. در ادامه مطلب تعدادی از عکس های این قبیله كه تو
سایت برنامه بود رو اینجا گذاشتم.
کامنتی در مورد کردان
من از مرگ کردان شاد نشدم. اصولا” از هیچ مرگی شاد نمی شوم. وقتی قرار است چند صباح بعد از او خودم هم بمیرم دیگر دلیلی ندارد از مردن کسی خوشحال بشوم. اما کردان جزو همان کسی بود که هم آدم کشته بود و هم از مرگ دیگران شادی کرده بود. طبیعی هست کسانی هم پیدا شوند که از مرگش شاد شوند. اما چیزی که غم انگیز بود این بود که مرگش را به تحقیر و تمسخر گرفتند. در جایی نوشتم که “کردان یک عمر با مدرک دکترای آکسفورد زندگی کرد و به خاطر سه ماه وزارت، با فوق دیپلم پیام نور مرد” . کردان یک شوخی بیشتر نبود و حکایت انسانهایی حقیری بود که سرنوشت مملکتی بزرگ را به دست می گیرند. مرگش نیز نه شادی بلکه تحقیر و تمسخرش را ادامه داد . همین. خدایش بیامرزدش
ذرت پرت کردن
دیدم ملت میرن اونچیزایی رو که خوندن رو با بقیه به اشتراک میذارن. یه چیزی که دیدم این بود که یه دوستی از اخبار مصرف هروئین و حشیش تو ایران گرفته تا تفسیر فیلم مایکل جکسون و از اخبار سیاسی تا روزنگار مردم رو همه رو شیر کرده. واقعا بعضی ها چقدر وقت دارند و چقدر علاقه مندیشون گسترده است.
نکته دیگه ای که دیدم تحلیل های صدتا یه غازی (قازی یا ...) بود که بعضی ها نوشته بودند و علاوه بر اینکه توسط رفیق ما به اشتراک گذاشته شده بود کلی کامنت به به و چه چه هم دریافت کرده بود و شاید طرف با خودش گفته بود بابا من چه قده خفنم و چه تحلیلی دادم که مو لا درزش نمیره.
یه کم فکر کردم دیدم خودم هم کم از این ذرت ها پرت نکردم!
Religulous

توی فیس بوک٬ دوستان چندتا مصاحبه از این آقای بیل مائر گذاشته بودند و در مورد فیلمش حرف زده بودند. منم کنجکاو شدم ببینم فیلمش چیه؟
من چند بار برنامه طنزش رو دیده بودم بعضی وقتها خوب بود اما وقتی فیلمش رو دیدم اون رو آدم حقیقت یاب ندیدم. بلکه آدمی دیدم که بدنبال پیش فرض خودش و اثبات ادعای خودش است.
این آقا در خانواده ای بزرگ شده است که مادرش یهودی است و پدرش مسیحی و تا ۱۳ سالگی هر هفته به کلیسا میرفته. ایشون در مورد ریزکاری های مسیحیت و یهودیت اطلاعات زیادی داشت اما در مورد اسلام دستاش خیلی بسته بود. یعنی به اندازه کافی اطلاع نداشت. وقتی مصاحبه هاش رو با مسیحی ها و یهودی ها مقایسه میکنی کاملا مشخصه که در مورد اونها٬ بحث رو تا جایی پیش میبره که اونها رو به تناقض برسونه اما در مورد مسلمون ها به این جمع بندی رسید که اونها ما رو از خودشون نمی دونند و ما رو به داخل خودشون راه نمی دهند. دروافع به بنبستی رسید که مسلمون ها میگفتند تو اطلاعاتت غلطه.
یه جایی از فیلم نشون داد که هی مسلمون ها میگن نه نه نه! بعد از چندتا صحنه پشت سر هم که نشون داد مسلمون ها هی میگن نه و میگن اینی که میگی سیاست هست نه اسلام. بعد با خنده گفت مثل اینکه من خیلی چیزها نمی دونم و در واقع قبول نکرد که چیزهای زیادی رو نمی دونه.
برداشت من ازقسمت مسلمون های فیلم از این بود که فقط می خواست فیلمش بدون مسلمون نباشه وگرنه اصلا شناخت رو ادبیات مذهبی مسلمون ها نداشت.
نکته مهم جمع بندی فیلم در پایان اون بود. اول از همه اینکه اون با هیچ مسلمون شیعه ای مصاحبه نکرد اما موقع جمع بندی فیلم در چند صحنه ایران رو نشون داد. یکی احمدی نژاد رو نشون داد و دیگه اینکه یک صحنه هم از نماز جمعه تهران رو نشون داد.
حرفی که این آقا می خواهد بزنه اینه که می خواد بگه خدا نیست و این رو از راه اشتباه بودن مذاهب نشون میده. در وافع ایشون اصالت رو به مذهب داده و وفتی تناقض های مذاهب رو نشون داده از روی آنها به این نتیجه رسیده که خدا هم نیست.
من این آدم رو انسان حقیقت طلبی ندیدم. و نوع تحلیل هایش هم قبول ندارم. از اشکالات در مذهب نمیشه به اشکال در خدا رسید. اما از اشکال در خدا میشه کلا روی مذهب خط کشید. که این آقا اصلا این کار رو نکرده. ومسیر برعکس رو رفته.
اما از حق نباید گذشت که بعضی جاها هم حرف هایی زده که خوب جای فکر کردن رو داره.
یکیش اینه:
چرا خدا نیومد به همه آدم ها حرف بزنه و بگه من خدام و کار رو تموم کنه. چرا هی باید قایم باشک بازی کنیم و بین ما و خدا هزار تا واسطه باشه؟ جواب ندین که انسان نمیکشه و اگه خدا الان بیاد باهات حرف بزنه و جبرئیل رو برات بفرسته میگرخی. بله اگه یه آدمی که تو ۵۰۰ سال پیش زندگی میکرد در سن ۲۶ سالگیش یهو بهش تلویزیون یا بیسیم رو نشون میدادی اونم میگرخید. اما وقتی از بچگی با تلویزیون بزرگ شدی از دیدن اون تعجب نمیکنی. اگه ما هم از همون موقع که چشم باز کردیم غیر از بابا و مامان یه فرشته هم تو خونمون بود که از درو دیوار رد میشد و مثل فک و فامیلمون با هم رفت و آمد داشتیم. ( حداقل اون با ما رفت و آمد داشت ) دیگه از ظاهر شدن جبرئیل تعجب نمیکردیم. کلا خلاصه کنم که چرا خدا کار پیدا کردن خودش رو اونقدر سخت کرد؟
اینجا خواستم به طور خلاصه در مورد این فیلم بگم و فلسفه پشت اون رو کمی باز کنم. دوست ندارم آدم هایی که می خوان یه چیزی رو به خودشون بقبولانند بیان بگن٬ اینم دلیلش! دیدی اینم همین رو گفته. من تناقض در مذاهب رو قبول دارم و ایمان دارم که مذهبی که به ما داره ارائه میشه روش درست زندگی و سعادتمندی نیست. اما این قصه سر بسیار درازی دارد....
من کیم. اینجا کجاست! اینو کی ...
به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای تا به تو بگویم بعد از مرگ کجا خواهی رفت.
یه چیزایی در مورد یه عالمی شنیده بودم که مسلمون ها بهش عقیده دارند و اینکه در اون عالم همه به خدایی خدا لبیک گفتند و همه قبل از تولد وجود داشته ایم. اسمش عالم ذرع است.
از طرفی یاد کامنت رونین افتادم در مورد انداختن جنین و اینکه مسلمون ها عقیده دارند که تا چند ماهگی هنوز روح در بدن دمیده نشده است. و در قرآن هم به این موضوع اشاره شده که در چند ماهگی یک خلقت دیگری هم رخ میدهد.
حالا اگر این خلقت روح باشد! چطور در عالم ذرع روح وجود داشته؟ پس خلقت روح باید در زمان عالم ذرع باشد. اگر اینطور است در این مدت قبل از دمیده شدن روح در بدن روح در کجاست؟ آیا این عالم ذرع از مدل عالم برزخ است که به موازات این عالم ماده برقرار است و یا مانند عالم آخرت است که در امتداد عالم ماده است؟
اگر روح در زمان ذرع خلق شده پس خلقت دوم در چند ماهگی چیست؟ رونین تو در مورد مطلبی که گفتی اطمینان داری می تونی منبعی برایش بگی؟
خلاصه اینکه ما قبل تولد کجا بودیم؟ اگه نیچه هم نباشه که جواب ما رو واسه بعدش بگه خودمون هم میتونیم تقریب خطی بزنیم٬ نه؟!
من خیلی در مورد پس از مرگ این ور اون ور شنیدم اما در مورد قبلش خیلی محدود!
شاید بخاطر گذشتن خر آدمیزاد از پل تولد است که دیگه اصلا سوال هم نمیکنه که حالا قبلا کجا بودم!! فقط می خواد بدونه بعدا کجا می رم!!!
تاثیر گذاری، اتفاقی یا انتخابی؟
من و این دوستم که اسمش رو میذاریم آقای میم. نشسته بودیم و داشتیم در مورد آینده حرف میزدیم. آقای میم که اتفاقا از نظر من خیلی هم از الکترونیک عملی خوب سر درمی آورد و کلی پروژه عملی الکترونیک انجام داده بود، میگفت میخوام برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد برم اقتصاد بخونم.
دلیلش هم این بود که به عنوان یک مهندس برق تاثیر گذاریش توی جامعه خیلی کمه و اون انتظاری رو که از خودش داره رو برآورده نمیکنه. اون دوست داره که در جامعه آدم تاثیر گذاری بشه. یک اقتصاد دان با دادن یک تئوری یا نظریه اصولا تاثیر گذار تر از یک مهندس برق است. این نظر آقای میم بود.
اینکه آیا واقعا تاثیر یک مهندس برق بیشتر است یا یک اقتصاد دان برای من جای بحث نیست. چیزی که من رو به فکر انداخت این بود که آیا آدم های تاثیرگذار در تاریخ و جامعه اول تصمیم گرفتند تاثیرگذار در جامعه باشند و بعد تاثیر گذار شدند یا اینکه هر کدام شخصی بود در فیلد خودش و بعد به دلیل علاقه به کار خودش و ادامه اون و پشتکار و مقداری نبوغ تبدیل شد به آدمی تاثیر گذار.
درمورد آدم هایی مثل داروین (طبیعت شناس)٬ نیوتن و انیشتن (فیزیک دان) ٬ ادیسون (مهندس) و فروید (روانشناس) نمی تونم بگم که این افراد اول دلشون می خواست که در دنیا تاثیر کذار باشن و برای رسیدن به اون برنامه ریزی کردن و بعد تاثیر گذار شدن. اما در مورد افرادی مثل هیتلر و ناپلئون محکمتر می تونم بگم که این افراد از ابتدا دوست داشتند که در دنیا تاثیر گذار باشن و بعد تاثیر گذار شدن.
داشتم با خودم فکر میکردم که این تفکر علاقه به تاثیر گذار بودن آیا تفکر درستیه و یا غلط. اینکه آدم دوست داشته باشه که تاثیر گذار باشه به نظر بد نمی آد اما اینکه آدم به دنبال تاثیرگذاری حرکت کنه شاید یکم خطرناک باشه.
پ.ن.حالا این رفیق ما از قماش هیتلر و ناپلئون نیستا اشتباه نکنید.
الگوریتم های تکاملی، گوساله شبیه سازی شده...
تا مدت ها این اسم به گوش من خورده بود و گوشه ذهنم وجود داشت اما هیچ گاه ارزش خاصی برام نداشت و بهش توجه خاصی نمیکردم. چون بنظرم وجود زندگی به این پیچیدگی بر پایه چنین اصل ساده ای غیر ممکن بود و اصلا نمی تونستم باهاش ارتباط بر قرار کنم.
یه روزی سر یکی از کلاس ها تو ایران استاد ما یه تمرین داد که حل کنیم. تمرین این بود که یک مقاله رو در ضمینه بهینه سازی بود رو به ما داد و گفت الگوریتم اجرا شده در این مقاله که از الگوریتم های تکاملی ( Evolutionary Algorithm ) بود رو پیاده سازی کنیم.
وقتی خودم یک الگوریتم تکاملی رو نوشتم تازه به قدرت اون قانون ساده پی بردم و مقداری فهمیدم که این اصل ساده چطور می تونه جهان به این پیچیدگی رو توصیف کنه.
البته این روزها بحث های داغ تری هست که در مورد وجود و یا عدم وجود روح می تونن مطرح بشن که به نظرم داغ ترینش گوساله شبیه سازی شده است. من اطلاع زیادی در موردش ندارم که این به تنبلی من و غرق شدت در روزمرگی هام داره اما اگه برای گوساله شبیه سازی شده جواب قانع کننده ای باشه جواب نظریه داروین رو دادن ساده تره.
جهنم ٬ گوانتانامو ٬ کهریزک
شهاب
یاد اون شبی افتادم که با دارو دسته ۸۱ ای ها به سرکردگی حسام صلوت رفتیم بارش شهابی نگاه کنیم و تا صبح از سرما لرزیدیم.
پ.ن. مرغ مکس یکی از پرنده های جالبی هست که من توی تلویزیون چند بار در موردش دیده بودم. اینجا به دفعات این پرنده رو دیدم.
جواب قانع کننده
خلاصه در ادامه صحبت هایی که انجام شد و بحث پیرامون برادری که در خواب بی محلی کنه رو باید در بیداری حالش رو گرفت بهم گفت: آخه تا حالا کدوم خواهر رو دیدی که از برادرش خیر دیده باشه. امام حسین هم که امام حسین بود آخرش خواهرشو وسط صحرای کربلا گذاشت و رفت. تو که جای خود داری.
با شنیدن این جمله واقعا قانع شدم که همیشه تاریخ خواهر ها از برادر ها بهتر بودند!!!
از مو باریکتر
وقتی هم باهاشون حرف می زنی می بینی که همون قدر که تو دلت واسه سادگی اونا میسوزه اوناهم همون اندازه دلشون واسه سادگی تو میسوزه.
اون موقعه که باز یادم میافته که تشخیص حق از باطل چقدر سخته و چقدر تو زندگی ناحق کردم در حالی که مطمئن بودم کارم درسته.
انسان کامل
حدود یک هفته پیش در این پست وبلاگم در مورد دیدارم با چند مبلغ دینی مسلمان و مسیحی و یهودی در کنار هم نوشته بودم.
بعد از خوندن بروشور اون مبلغ مسیحی فهمیدم کل حرفاش کپی بروشوری بود که داشت میداد و تو حرفاش اصلا خلاقیت نداشت.
سه نکته رو لازم دونستم که متذکر بشم. تبلیغات مسلمون ها بروشورهای تک رنگ ( ۲ رنگ اگه سفیدی کاغذ رو هم حساب کنیم) با کلی مطلب بود که خوندن اون واقعا حوصله آدم رو سر میبرد و واسه آدمی که داره از یک مکان عمومی عبور میکنه و بروشورها رو میبینه اصلا مناسب نبود. در مقابل تبلیغ مسیحی ها رنگ و وارنگ و گوگولی مگولی بود و به نظر من جامعه هدف رو خوب مورد هدف قرار میداد.
نکته دوم٬استدلالی که در این بروشور و گفتار اون مبلغ بود این است که خدا رو فقط عادل در نظر گرفته بودند و بخشندگی رو از صفات خدا حذف کرده بودند و بخشندگی خدا رو در قالب فداکاری حضرت عیسی اونم فقط برای امت خودش تجلی دادند بنابر این به این نتیجه می رسند که فقط مسیحی ها هستند که گناهانشون بخشیده میشه و به بهشت میروند.
نکته پایانی اینکه اثبات های هر دو نقلی بود و نه عقلی. منطقا این نوع اثبات برای گرفتن عضو جدید نباید درست باشه.








شب قبل
درس اخلاقی از بحث انتخاباتی
اینو که خوندم با خودم گفتم چرا من متوجه این موضوع نشدم که نویسنده این نوع نگارش رو داشته! دوباره مطلب رو خوندم و بعدش یه کوچولو با خودم فکر کردم و سعی کردم کلاهم رو قاضی کنم. ببینم وقتی کسی در مورد کاندیداهای مختلف حرف می زنه در ناخودآگاهم چطور رفتاری میکنم.
دیدم من هم مانند نگارنده اون سطور نسبت به کسی که بگه به احمدی نژاد رای میدم اون جور حس منفی میگیرم اما در ناخودآگاهم به طرفداران افراد دیگه این حق رو میدم که از کاندیداشون طرفداری کنند.
یعنی به طور ناخودآگاه به هر کسی این حق رو میدم که طرفدار هر کسی باشه جز احمدی نژاد!
سعی کردم علت رو در خودم جویا بشم. به این نتیجه رسیدم که عملکرد دولت در این دوره به صورتی بوده که بدی عملکرد اون برای من به یک امر بدیهی و درونی تبدیل شده.
ولی جالبه ها٬ یه عده هنوز واسه احمدی نژاد سر و دست میشکونن در حالی که یه عده دیگه دارن علیه احمدی نژاد سرو دست می شکونن. این موضوع هم برای هر دوشون بدیهیه که نظرشون درسته اونقدر که هیچ دلیلی و تلاشی دیگه در جهت متقاعد کردن طرف مقابل نمی بینند. یکی به اون یکی میگه اینا حرف دله اون یکی میگه این اصلاح نشدنیه و شاید از دولت پول میگیره.
هر دو٬ طرف مقابل رو کاملا در اشتباه و خودشون رو کاملا بر حق میبینن. اونم حق اظهر من الشمس!
واقعا فهمیدن اینکه چی حق و چی باطل خیلی کار سختیه! این که احساسات درونی و خاطرات خوب و بد رو کنار بذاری و از واقعیتهای دور و برت به حقیقت برسی خیلی خیلی کار سختیه!
از بیانات
کامنت: چرا خرچنگ زاده می خواهد به احمدی نژاد رای بدهد؟
من با تو از طریق وبلاگت آشنا شدم و مطالبت را خواندم و از آنها لذت بردم. علت آشنایی من با وبلاگت، دوستی تو با علیرضا و جواد بود که من را با تو آشنا کردند. غیر از شامی که با هم در رستوران لوکس طلایی خوردیم یادم نیست که آیا حضورا هم دیگر را جای دیگری هم دیده بودیم یا نه. از نوع بحث ها و شیوایی قلمت در وبلاگت لذت می بردم تا اونجایی که حتی زمانهایی هم که وقت وبلاگ خوندن نداشتم وبلاگ تو را سعی میکردم بخوانم.
دیشب قبل از خواب خواستم سریع فیس بوکم را در 2 دقیقه چک کنم و بخوابم که چشمم به پست تو افتاد که نوشته بود چرا به احمدی نژاد رای می دهم؟. حقیقتش رو بخواهی تا بحال استدلال منطقی از طرف طرفدارهای احمدی نژاد نشنیده بودم که من را متقاعد کنند که به احمدی نژاد رای بدهم. با شناختی که از تو و مدل نوشتنت داشنم به امید خواندن یک مطلب با پایه استدلال قوی وارد وبلاگت شدم.
متاسفانه از نوع استدلالی که کرده بودی خیلی دلسرد شدم. اما با توجه به شناختی که تا بحال از تو پیدا کرده بودم شرط رفاقت نبود که در حالت خواب و بیداری برایت کامنت بگذارم و امروز برای گذاشتن کامنت برگشتم که دیدم تعداد کامنت ها از 5 به ۲۴ رسیده است.
قبل از اینکه بخواهم در مورد متن تو نظر بدهم باید به این نکته اشاره کنم که تفاوت احمدی نژاد با کروبی و رضایی در این است که کارش را دیده ایم و این بار بر اساس شعار ها به او رای نمی دهیم بلکه بر اساس کارنامه اش به او رای می دهیم. اما برای دو کاندیدای دیگر باید بر اساس شعاری که می دهند به آنها رای دهیم و نمی دانیم که آیا می توانند خوب عمل کنند یا خیر. در مورد میرحسین هم من تجربه ای در مورد دوره نخست وزیری ایشان ندارم که به شخصه بخواهم در مورد آن نظر بدهم. اگر کسی از هم نسلان ما حوصله مطالعه تاریخ را نداشته باشد٬ از دید او موسوی را هم باید بر اساس شعارهایش قضاوت کرد.
و اما پست شما! 2 پاراگراف اول از متنت که تقریبا ثلث مطلبت بود به مقدمه رفت و خواننده را امید داد که از دست من ناراحت نشود. این شیوه نگارش تجربه تو را در وبلاگ نویسی نشان می دهد و آگاهی از جو غالب بر فضای وبلاگ نویسان. بنابراین من دو پاراگراف اول تو رو به این صورت مدل می کنم. "بچه ها ما همه با هم رفیقیم و من نمی خوام رفقای سایبرم رو از دست بدم و زندگی مسالمت آمیز آنلاینم را می خواهم ادامه دهم اما با اینکه می دونم شما ها حرفتون یه چیز دیگست اما من حرف دیگه ای دارم حالا یه دیقه بیاین گوش بدین ببینید من چیمیگم..." البته هر خواننده تیز بینی که این کامنت من را ببیند متوجه میشود که من هم از همین مقدمه سازی دارم استفاده می کنم.
در پاراگراف سوم به تبیین منافعت پرداختی و اشاره کردی که انتظارت از یک دولت چیست و کدام عملکرد دولت برای تو مهم تر است و اگر رای بدهی بر اساس کدام عملکرد دولت به او رای میدهی. اگر بخواهم این پاراگراف تو رو به 3 قشر مختلف جامعه بسط بدهم به این صورت ادامه می دهم. هنرمند: از نظر من مهمترین رکن دولت آزادی برای هنرمندان و فرهنگیان است تا بتوانند آثار هنری و فرهنگی خود را بهتر ارائه دهند. من کاری به اقتصاد و کشاورزی و زیر ساخت ندارم. تاجر: از نظر من مهمترین رکن دولت وزارت بازرگانی است و دولتی که تعرفه ها را برای ما کاهش دهد و اجازه دهد ما راحت از چین جنس وارد کنیم و در بازار هم دستمان باز باشد تا با هر قیمت پایینی بفروشیم. من کاری به فرهنگ و هنر و تولید و کشاورزی ندارم اگر هم بخاطر فروش بی رویه و ارزان کالای چینی تولید در مملکت خوابید باز من کاری به این کارها ندارم. کشاورز: از نظر من مهمترین رکن دولت وزارت کشاورزی اون هست. دولتی خوب است که محصولات رو تضمینی بخرد از ما و ما هرقدر از هر محصولی خواستیم تولید کنیم. اگر هم توازن بهم خورد مثلا گندم کم شد و وارد کردند و سیب زمینی زیاد شد و ریختن لای دست و پای مردم این وسط به من ضرری متحمل نشود و دولت از جیب خودش ( حالا نقت، قرض، باج به دول استکباری یا هر چیز دیگر) هزینه آن را پرداخت کند. خرچنگ زاده: از نظر من مهمترین رکن دولت تصویری است که در اروپا از خودش ساخته. از نظر من دولت خوب دولتی است که اقندار ملی ما را افزایش دهد و هر جا که نام ایران را میشنوند به یاد یکه تاز بودن ما بیافتند و من به ایرانی بودنم افتخار کنم و حس خوبی در درون خودم داشته باشم. حالا اقتصاد و کشاورزی و فرهنگ و هنر و اینا رو هم کاری ندارم چون تا 4 سال آینده فقط از همین قسمت دولت بهره مند می شوم.
من به شدت عقیده به حب ذات دارم و این که آدم اگر در جهت حفظ منافع خودش حرکت نکند یک جای کارش مشکل دارد. تفاوتی که بین انسان ها وجود دارد در تعریفی است که برای ذات خود دارند. کسی که از ذات فقط خوردن و خوابیدن را در نظر میگیرد حتی ممکن است به تن فروشی روی آورد و با این کار خورد و خوابش را تامین میکند. در مرحله بالاتر کسی برای ذات خودش غیر از خوردن و خوابیدن عزت نفس را هم در نظر میگیرد و برای همین برای رسیدن به خوردن و خوابیدن دست به کار هایی نمیزند که عزت نفسش را پایین بیاورند. هروقت تیم ملی ایران دربازی هایش پیروزی بدست می آورد و یا ایران در جهان خوش می درخشد، این حس غرور و خوشایندی ای که در من بوجود می آید در همین عزت نفس میبینیم. در مرحله ای بالاتر، ایران دیگر وسیله ای برای بالابردن عزت نفس من نیست، بلکه این بار قسمتی از من است. در این مرحله نمی توانم فقط به فکر پیروزی تیم ملی باشم در حالی که به علت تصمیم غلط در تخصیص بودجه ورزش ها، ورزش های پایه نابود شود و فرهنگ و ارزش ها از بین برود. دیگر اگر قرار است تیم ملی به جام جهانی برود حاضر نیستم به هر قیمتی برود. چون دیگر فقط غرور من به تنهایی مطرح نیست. خراب شدن آینده ایران به عنوان قسمتی از من مطرح است.
هر چند مدت زیادی نیست که از ایران خارج شده ام اما من هم تاثیر احمدی نژاد را دیده ام. یک روز داشتم از دانشگاه خارج میشدم و از میان بازاری که معمولا توی دانشگاه می گذارند عبور میکردم. نزدیک یک دکه ایستادم که هد فون می فروخت و داشت نمونه ها را می داد که تست کنیم. در همین وسط تلفن من زنگ زد و من فارسی حرف زدم. از من پرسید کجایی هستی و من گفتم ایرانی. از ایران اولین چیزی که یادش بود احمدی نژاد بود. به قیافش که نگاه کردم یک آدم کاملا معمولی بود. ته دلم خوش حال شدم که ایران را میشناسد اما بعد با خودم گفتم حالا به چه اسمی و به چه قیمتی خدا میداند!
در پایان اشاره کنم که من ادعا ندارم احمدی نژاد خورده و خوابیده است. انشاالله که این مشکلات فقط از این ناشی شده که کار بلد نبوده است. بعضی اشاره کرده اند که اصلا احمدی نژاد در عرصه سیاست خارجی هم بد عمل کرده و حتی اگر پایه استدلال شما را بپذیریم٬ پیرو آن را نمی توان پذیرفت. در هر صورت در این کامنت من با احمدی نژاد و خوب و بد او کاری ندارم چون رفاقتی با احمدی نژاد ندارم و انشاالله که دور بعد بهترین فرد بیاد. اما در مورد شما که رفیقم هستی. این نوع بیان دغدغه شما در حد یک انسان روشن فکر و دانشجوی دوره دکتری نیست. در حد کسی است که می گوید من 50 هزار تومانم را می گیرم و کاری به جاهای دیگر ندارم. هرچند گفته ای که امروز به احمدی نژاد رای میدهی اما از امروز تا انتخابات هنوز وقت هست. یا دلیل بهتری بیاور که با منطق ما هم جور در بیاید بلکه ما هم به او رای دهیم یا تا وقت هست رایت را تغییر بده و مارا هم مطلع کن که چرا به فرد جدید می خواهی رای بدهی تا در مورد آن ما هم فکر کنیم یا به قول خارجی ها کانفرم کن که همینی که هست! و ما دیدمان را در موردت و نحوه استدلالت اصلاح کنیم که این دفعه که آخر شب میخواستیم بخوابیم و می خواستیم در 2 دقیقه فیس بوکمان را چک کنیم اگر دیدم خرچنگ زاده پستی گذاشته است بدنبال استدلال قوی نباشیم فقط از زیبایی قلمت لذت هنری ببریم و بعد با خیال راحت بخوابیم و بگوییم این هم شاعر خوبی است اما حیف٬ او نیز معصوم نیست.
پ.ن. هیچ کس معصوم نیست!
خوب بد زشت

بعد با خودم گفتم صادق هدایت عکس از این بهتر نداره؟
این رو پیدا کردم:

با توجه به این که این عکس ها تو آتلیه گرفته شده اند. پس جناب هدایت خوشتیپ کردن و تیپ زدن رفتن عکس گرفتن.
در مقایسه با تیپ های امروزی دانشجویان هنر و ادبیات (بیوگرافی) این تیپ باید از تیپ های خوب و روشنفکری اون موقع باشه.
اگه شروط بالا صادق باشن٬ این سوال در ذهن من پیش میاد که آیا خوبی و بدی هم مثل قشنگی و زشتی هستند؟
تساوی مرد و زن!
برای خواندن ادامهٔ مطلب روی لینک زیر کلیک کنید.
مستحق تر از گارسون
از همون روز اول که اومدیم همه به ما گفتن که باید انهام بدی نرخش هم ۱۵ درصد رقمی هستش که خرید کردی.
من نمیدونم این باکلاس یازی ایرانی هایی هستش که اومدن اینجا یا واقعا خارجی ها هم همشون انعام میدن؟ اگه همه باید بدن پس چرا مثل ایران یه سرویس ته قیمت اضافه نمیکنن و مرد و مردونه پول رو ازت بگیرن؟
مثلا من که واسه اولین بار خواستم برم سلمونی٬ از یکی پرسیدم قیمت چنده و چجوریه؟ گفت یه سلمونی عادی ۱۴ دلار میشه. کارت دانشجوییت رو که نشون میدی ازت ۱۳ دلار میگیرن بعدش ۲ دلار هم انعام میدی میشه ۱۵ دلار!
من اصلا این تو کتم نمیرفت که اگه من مستحق ۱ دلار تخفیف هستم! پس چرا ۲ دلار باید تیپ (انعام)بدم؟ اگه اون واجبه پس چرا از هموت اول ۱۵ دلار نمیگیرن خلاص؟
یدفعه تو همون سلمونی منتظر نشسته بودم دیدم یه آقا آمریکاییه اومد و رفت و انعام هم نداد. با خودم گفتم آیا واقعا ما کاسه داغ تر از آش نشدیم؟
چند شب پیش با دوستان رفته بودیم رستوران و غذا خوردیم. صورت حساب رو که آورد بچه ها گفتن آقا این رو نفر به نفر کن برامون بیار و کلی کاغذ آورد و اسم ها رو نوشتیم و خلاصه من خیلی خجالت کشیدم از اینکه اینجوری داریم پول میدیم. گارسون اون ۱ صورت حساب رو برد و ۴ تا صورت حساب آورد به جاش!
حساب من شد ۱۰.۵ دلار و با انعامی که برای گارسون گذاشتم شد ۱۲ دلار.
امروز که حساب های بانکم رو چک میکردم دیدم از جساب من فقط ۱۰.۵ دلار کم شده و جناب گارسون سهم خودش رو بخشیده! مثکه فهمیده ما از ایشون مستحق تریم!
يادگاري
به عنوان مثال از همان اول ابتدايي به ما گفتند. آن مرد آمد. بعد گفتند: آن مرد با اسب آمد. و بعدتر گفتند: آن مرد با اسب در باران آمد. و هيچگاه نگفتند آن زن آمد.
وقتي از اول ايتدايي با چنين آموزههايي رشد يافته ايم ديگر خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!
ماركوپلو
پيش گويي ها حاكي از اين بودند كه اين مرحله تا 4 ماه ديگه تموم ميشه!
گفت واسه چي؟
گفتم كارمون شده خوردن و خوابيدن.
گفت خوب اين ميشه بهشت.
گفتم اگه بهشت اينه من بهشتو نمي خوام.
پ.ن. موافقم، دقيقا به اين بر ميگرده كه من از زندگي چي ميخوام
ابو علي سينا
امشب بدجوري دل تنگ شدم. مخصوصا واسه مامان و بابا و محيا.
ميگن خود شناسي اولين گام در خداشناسيه! اما تشخيص زودهنگام بيماري وقتي درماني نداره چه فايده اي مي تونه داشته باشه؟
پ.ن. حال من خوب خوبه كسي نگران نشه! اينو براي ثبت نوشتم!
نيگر
اگه ايران بود اخبار داشت اعلام ميكرد كه به علت استقبال بيش از حد مردم انتخابات تا ساعت 10 شب تمديد شد.
اما اينجا نتيجه رو هم مشخص كردن و اولين رئيس جمهور تحصيل كرده و سياه پوست آمريكا انتخاب شد!
اما نكته جالب در ميزان حال و هيجان ايراني هاي اينجاست. حتي همين دانشجوهايي كه چند وقتي هم نيست كه اومدن! اينجاست كه آدم بايد فكر كنه با خودش و فرق هيجان و جوگيري رو با عرق ملي و وطن دوستي پيدا كنه.
اميد وارم حداقل روابط ايران و آمريكا خوب بشه و ويزاي من رو چند بار ورود كنن كه راحت به خونه سر بزنم.
(الان ساعت 9:20 شبه)
ماه گرد
گفتن 7 آبان.
جالبه نه؟ 7 آبان ميشه: 87.8.7 يعني 8787.
ده سال و يك ماه پيش من نيم رخ ميديدم،اون موقع داشتن در مورد هپت هپت هپت هپت حرف ميزدن. كي فكرشو مي كرد يك و سال و يك ماه بعد من تو آمريكا باشم و در حال تحصيل مقطع دكتري! اون موقع فوتبال بازي كردن تنها نكته مهمي بود كه بهش فكر ميكردم.
كنز اند پروز!!*
نكته مهم خاطرات زيادي هستند كه نه در دسته خوب قرار ميگرند و نه بد. خاطراتي كه با يادآوريشون اشك از چشمان سرازير ميشن و با اين وجود از ته قلب اون لحظه ها رو دوست داري و اوقاتي كه با ياد آوريشون لبخند به لبانت ميان اما آرزو ميكردي كاش آنها نبودند.
تصوير
آسمان آبي يك خورشيد كوچك در وسط آسمان. چند لحظه مكث روي اين تصوير و سپس ايجاد يك نقطه سياه در وسط خورشيد. نقطه سياه كم كم بزرگ ميشود و از بي نهايت صداي فريادي كم كم ظاهر ميشه. نقطه واضح و واضح تر ميشه، يك آدم كه داره دست و پا ميزنه و از ناكجا آباد داره ميافته روي زمين، اون آدم نقش اول هست.برخورد با زمين و گيجي بعد از برخورد و اطراف كه پوشيده از گرد و خاك است. من زمين خورده تا بخود ميآيد و گرد و خاك فرو مي نشيند خود را در مقابل سيل جمعيتي ميبيند كه براي مسابقه دو آماده هستند. قبل از اينكه بتواند بلند شود، مسابقه شروع ميشود و جمعيت زيادي از روي من گيج عبور ميكنند و زير دست و پا ميمانم. بعد از كمي معطلي و له شدگي مي فهمم كه بايد بايستم تا له نشوم اما تا بلند ميشوم جمعيت آنقدر زياد است كه با جمعيت به جلو هل داده ميشوم. انگار انتخابي نيست. شايد بعد از چند ساعت كه جمعيت از هم باز ميشوه و بين مسابقه دهندهها فاصله ميافتد، ميتوانم انتخاب كنم كه بايستم، برگردم، راهبرم، بدوم يا با مسابقه دهندههاي ديگر صحبت كنم.
اين تصويري بود كه در مورد سالهاي اول دانشگاه در ذهنم شكل ميگرفت.
امروز كه به وبلاگم نگاه كردم احساس كردم يه جاي كار اشكال داره! يه كم با خودم فكر كردم و ياد اين تصوير افتادم و احساس كردم كه الان باز در همون تصوير هستم. هنوز افتاده روي زمين زير دست و پاي اين و اون!

مای من.