یه آدم معمولی
توی مسیری که من تا دانشگاه میان، یه قسمتی از راه به صورت L شکل هست که معمولاً در کنج مسیر یه ماشین آتش نشانی پارک میکنه. این عکس از گوگل مپ اون مکان رو نشون میده.
دیروز که داشتم میومدم بازم دیدم که یه ماشین آتش نشانی اونجا پارک کرده و دیدم یه آتش نشان هم داره قدم زنان از بغل ماشین رد میشه و میره به سمت چمنهای پیادرو کنار ماشین.
توی همون چند لحظه کلی فکر از ذهنم گذشت. با خودم فکر کردم که: آره این الان داره میره روی چمنها دراز بکشه و چرت بزنه. بابا اینا چه کار گلابی دارن. از صبح تا شب اینجا ماشینشون پارک تکون هم نمیخورن این بغل هم میرن چرت میزنن و خلاصه کلی از این بدو بیراه گفتنها و تلخ مزاجی ها.
توی همین چند ثانیه که این فکرها رو میکردم رسیدم به سر پیچ و دور زدم و اون موقع بود که میتونستم از توی آینه ماشین دقیقا ببینم مرده داره چی کار میکنه.
دیدم داره توی چمنها شنا میره. از خودم شرمند شدم که فکر کردم الان
میره اونجا چرت میزنه و اینکه چقدر راحت آدم میتونه تصویر سازی کنه و حتا
شغلی رو که توش جون آدمها به خطر میافته رو از کار خودم که توی آفیس
نشستن و پشت کیبورد تایپ کردن هست پایین تر بدونم.
مای من.